- سه شنبه ۲۸ خرداد ۹۸
- ۰۰:۲۵
اومدم درباره منو تغییر دادم،
فهمیدم که جدا خیلی تغییر کردم این چن وقت.
خیلی زیاد...
:)))
- ۲۳۷
نوشته های مبینایی💖
اومدم درباره منو تغییر دادم،
فهمیدم که جدا خیلی تغییر کردم این چن وقت.
خیلی زیاد...
:)))
امروز که منتظر بابام بودم که برم کلاس زبان یه صحنه بدی دیدم.😞
دیدم یه مردی از ماشینش پیاده شدو یه پلاستیکو انداخت توی سطل آشغال.
بعد یه مرد پیر ضعیف و لاغر و دختر کوچیکش که انگار همه این مدت منتظر بودن اومدن و با زحمت زیاد پلاستیکو درآوردن.
تو پلاستیک پر لباس بود.
بعد اینکه با خوشحالی خیلی زیادی لباسارو در آوردن، رفتن.دخترک شاد بود ولی حس کردم پیرمرد شرمندس.
چیزی که ناراحتم کرد تضاد بود.
بین مردی که مجبوره برای خوشحال کردن دخترش لباسایی که یه آدم بی فکر و از تو سطل آشغال میندازه رو دربیاره.
و آدمی که شاسی بلند سوار میشه ولی شعورش نمیکشه که کمک نمی کنه حداقل همون لباسایی که لازم نداره رو تو سطل نندازه.
اینارو گفتم که اگه کسی یادش رفته بدونه که کسایی هستن که به کمکش نیاز دارن.
امیدوارم همه آدما به درکی از محیط اطرافشون برسن🙂
نمیفهمم چرا فقط موقع درس خوندن نقاشی کشیدنم میاد😑
فقط وقتی میخوام درس بخونما!
اونموقع اس که احساس میکنم استعدادم کمتر از پیکاسو و داوینچی و استاد فرشچیان نیست😁
من موقع درس خوندن😂😂😂:
چه عشق پاکی دارند کفش ها❤
یکی گم شود
دیگری محکوم به آوارگی است...
عاشق باشید💙
مثل کفش هایتان:)
هرگز به گذشته ات برنگرد
و برای گذشته ات افسوس نخور
لبخند بزن...
رهایش کن...
و یادت باشد...
اگر سیندرلا برای برداشتن کفشش بر می گشت...
هیچگاه یک پرنسس نمیشد:)👑
یه نصیحت🙂:
همیشه با کسی دوست بشین که:
اونقدر قلبش بزرگ باشه که
لازم نباشه برای اینکه تو قلبش جا بگیری
بارها و بارها خودت رو کوچیک کنی...
😗😗😗
منتظرتیم منم خوبم شکر اما پر مشغلم 🥺