- دوشنبه ۲۰ خرداد ۹۸
- ۰۰:۲۳
امروز که منتظر بابام بودم که برم کلاس زبان یه صحنه بدی دیدم.😞
دیدم یه مردی از ماشینش پیاده شدو یه پلاستیکو انداخت توی سطل آشغال.
بعد یه مرد پیر ضعیف و لاغر و دختر کوچیکش که انگار همه این مدت منتظر بودن اومدن و با زحمت زیاد پلاستیکو درآوردن.
تو پلاستیک پر لباس بود.
بعد اینکه با خوشحالی خیلی زیادی لباسارو در آوردن، رفتن.دخترک شاد بود ولی حس کردم پیرمرد شرمندس.
چیزی که ناراحتم کرد تضاد بود.
بین مردی که مجبوره برای خوشحال کردن دخترش لباسایی که یه آدم بی فکر و از تو سطل آشغال میندازه رو دربیاره.
و آدمی که شاسی بلند سوار میشه ولی شعورش نمیکشه که کمک نمی کنه حداقل همون لباسایی که لازم نداره رو تو سطل نندازه.
اینارو گفتم که اگه کسی یادش رفته بدونه که کسایی هستن که به کمکش نیاز دارن.
امیدوارم همه آدما به درکی از محیط اطرافشون برسن🙂
- ۲۶۶