*درخشنده*

نوشته های مبینایی💖

داشته ها...

  • ۱۵:۳۰

تمام داشته ها ...💕

 

ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ

ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ.

ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم

ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم ...

ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد.

ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ.

وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ

ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را کوتاه کرده و فروخته اﺳﺖ و با پولش ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ ...

 عشق مهم تر است..:)

❤❤❤

 

  • ۴۵۸

مرسی💜

  • ۱۱:۴۰

خب...

میخوام از همه کسایی که بهم کمک کردن(در رابطه با پست قبلی نه ،قبلیش😁)

از ته ته قلبم تشکر کنم💜💜💜

نمیدونم اگه اینجا مشکلمو نمیگفتم و شماهم راهنماییم نمیکردین الان مشغول چه کاری بودم×_×

واقعا ازتون ممنونم که وقت گذاشتینو نظراتون رو گفتین😊

الان دیگه فهمیدم که باید چیکار کنم تا چیزی از دست ندم...

فکر نمیکنم کاری از دستم بر بیاد(چون معمولا اینجوریه)

ولی اگه کمک خواستین من هستم😎

 

(راه دیگه ای برای قدردانی بلد نبودم 

به بزرگیتون ببخشین😁😓)

  • ۱۴۵

بی نیازی...♡

  • ۱۵:۲۸

روزی پرسید:

دوست را چون دوستش داری نیازش داری؟

یا...

چون نیازش داری دوستش داری؟

گفتم:

*چون دارمش بی نیازم*

        ❤❤❤

امیدوارم همیشه بی نیاز باشید..:)

  • ۱۸۳

کمک!

  • ۱۸:۵۲

از همه انتظار ندارم وقت بذارن بخونن ،،،

فقط برای اینکه حرفامو جایی زده باشم نوشتمش:)

امسال یه سال سرنوشت سازه برای من و کلی دختر و پسرای دیگه که انتخاب رشته دارن

تا همین چند روز پیش تنها آرزو و خواستم پزشک شدن بود

تنها هدفم از اینکه برم تجربی پزشکی بود(چقد هم وی پررو میباشد0_o)

نه داروسازی نه دندونپزشکی نه...قبول دارم که از بچگی این خواستم بوده...ولی اینکه چند سال اخیر هی بهم میگفتن،

نه خیلی سخته

تو نمیتونی

دیوونه میشی

...

بیشتر دلم خواست که برم دنبالش

همین طوری هی بخودم گفتم تو باید اینکارو بکنی...تا اینکه دیدم علاقه واقعیم چیز دیگه ایه

دیدم که من عاشق موسیقیم،عاشق نقاشیم ،عاشق نویسندگیم:)...

ولی اینو موقعی فهمیدم که مامان بابام شروع کرده بودن و کمک میکردن که من از الان بخونم و یه مدرسه خوب قبول شم

از الان محکم شروع کنم😔

البته از چند وقت پیش محکم شروع کردم.تو این مدت مامان بابام کاری جز من نداشتن.همش برام پکیجا و فیلما و کتابا و کلاسای آنلاین آماده میکردن.

منم میخوندم.

حالا فهمیدم که من یه چیز دیگرو میخوام😧

که البته افتادم توی یک صد راهی که معلوم نیس کدوم راهو  انتخاب کنم.نمیدونم تو کدوم موفق ترم و به کدوم علاقه بیشتری دارم.

میتونم صادقانه بگم دارم به معنای واقعی دیوونه میشم😔

از طرفی به هیچ وجه نمیتونم به مامان بابام بگم نمیخوام برم تجربی.نمیخوام زحمتاشونو به هدر بدم(با این وجود اونا براشون مهم نیس چقد اذیت شده باشن و فقط موفقیت منو میخوان:(  )

این وضعیت من در صورتیه که اونا هر دوشون قبلش بهم میگفتن میتونی بری هنر و تازه اونجا موفق تری 

حالا احساس میکنم هر کاری بکنم آیندم به باد میره

ازتون میخوام کمک کنید انتخاب کنم۰_۰

شما اگه جای من بودید چیکار میکردید:(

 

  • ۳۳۶
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
:)))
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan